گزارش صعود و شناسایی قله ولیجیا
گزارش صعود و شناسایی قله ولیجیا
پاييز از راه رسيد و عشق در ما به جوشش درآمد؛ عشق برای تماشای رنگها و باز
هم لحظه شماری ديدن بهترين تصويرها از طبيعتی که کمتر پای انسانهای مخرب
در آن قرار گرفته است. اين احساسی است که همهی مريدان طبيعت دارند و هميشه
در انتظار تغيير رنگ و حياتی ديگرند.
گروهی متشکل از محمد حاجابوالفتح، حسين نظر، محمد احمدی و احسان دارابی در
بامداد 21 آبانماه 1388 از تهران به قصد شناسايی مناطق مرکزی کشور که در
حوزهی کوهستانی استان مرکزی قرار گرفته، حرکت کردند. اين گروه با سرپرستی و
هماهنگی محمد حاجابوالفتح که هدفی ارزشمند را در زمينهی شناسايی
بلندترين قلههای هر استان و تهيهی نقشه تقريبا کاملی از اين قلهها دنبال
میکنند، تحول شگرفی را در راستای منطقهشناسی کوهها و روستاهای آن مکان
موردنظر بهوجود آوردهاند. اين بار قلهی 3370 متری "وليجيا" از جناح
شمال-شمالشرقی کليد میخورد.
روز پنجشنبه ساعت 4 بامداد با يک دستگاه نيسان پاترول و مجهز، با هدف شکار
زيبايیها به سمت جنوب راه افتاديم؛ خروج از پايتخت تيره و پر هرج و مرج.
از اتوبان تهران-قم و پس از آن اتوبان قم-کاشان که جاذبهی کويرها و
دشتهای اطراف آن حس خوبی به ما میداد، به حرکت ادامه داديم تا اندک اندک
ارتفاعات مرکزی در آن دوردستها نمايان شدند. کوههای کوتاه و بلندی که
شايد به جرات زيباترين چينخوردگیهای منفرد در کوير و دشتهای کم باران
ايران محسوب میشوند. نزديک به 90 کيلومتر از اتوبان دوم را هم طی کرده
بوديم که جادهای در جهت غرب و به سمت شهرهای مشهد اردهال و نراق جدا
میشد. وارد اين جادهی فرعی شديم.
از اينجا فضای طبيعی کاملا متفاوت میشود. در يک سو زمينهای شخم خورده
همراه با مردان و زنان سختکوش را میبينيم که برای چرخهی معيشتی خود در
انتظار زمستان و بهار، چشم به آسمان دارند و در سوی ديگر بخشی از ارتفاعات
مختلف که کمتر صعودی به خود ديدهاند، در برابر ديدگانمان قرار میگيرند.
گذر از روستاهای دنج و آرام کنار جاده که فضای تلاش و اميد در چهرهی اهالی
مهربان و دوستداشتنی نقش بسته بود، ما را به وجد میآورد. هر از گاهی
متوقف شده و با اين عزيزان مقاومت، عشق و تجربه گفتگو میکرديم. هر کلامشان
نويد زندگی بود.
پس از پشت سر گذاشتن دست کم 25 کيلومتر از اتوبان قم-کاشان، به مشهد
اردهال، محل دفن زندهياد سهراب سپهری رسيديم. دستگاه ارتفاع سنج حدود 1800
متر را نشان میداد. صبح دلانگيزی بود و خيسی زمين ناشی از بارش شب گذشته
با بالا آمدن خورشيد کم کمک از بين میرفت. در سمت جنوب، قلهی مرتفع
مشهد اردهال با لايهای از برف پاييزی روی گردههای سنگیاش شکوه خاصی را
در ميان قلههای منطقه به نمايش گذاشته بود و در سوی غرب، وليجيا با تکه
ابر سفيدرنگی که در سينهی شرقیاش آرام گرفته بود، ديده میشد.
شش کيلومتر پس از مشهد اردهال، از جادهی اصلی خارج شده و وارد راهی که در ابتدا از لابلای مزارع و در انتها از ميان دالانی از درختان گردو و بادام ما را به روستای خاوه میرساند، شديم. تابش آفتاب از لابلای برگها و تلالوی رنگهای پاييزی خواب را از سر همه پرانده بود.
و بالاخره به روستای خاوهی اردهال رسيديم. اهالی میگفتند در فصول سرد 400
خانوار در آنجا زندگی میکنند که اين رقم در بهار و تابستان به 600 افزايش
میيابد. محصولاتشان از گندم و جو و لوبيا گرفته تا گردو و بادام و مخصوصا
گلمحمدی میرفت. همه چيز قشنگ و رويايی، همهی اهالی مشغول فعاليت روزانه
و کودکان بخشی در مدرسهی روستا مشغول درس خواندن و بخشی در کوچه پس
کوچههای ده در حال بازی ديده میشدند.
ابتدا از ميدان اصلی ده که مدرسهی خاوه آنجا واقع شده بود، به سمت جنوب
غربی ادامه داده و وارد دشت پهنی شديم که به مزرعهی نهر طويل در کوهپايهی
جنوب شرقی ختم میشد. در اين جبهه خبری از باغ و درخت و تنوع رنگهای
پاييزی نبود و همهاش مزرعه و کشتزار بود. لاجرم نقشه را باز کرده و در پی
يافتن مسيری که پر درخت و پر رنگتر باشد، جستجو کرديم. با توجه به عکسهای
هوايی که قبل از سفر با استفاده از نرمافزار Google Earth ديده بوديم،
بايد در سوی شرقی و شمالشرقی وليجيا به دنبال رنگهای پاييزی میگشتيم.
بنابراين با اطمينان از اينکه مسير جبههی جنوب شرقی به کارمان نخواهد آمد،
روانه شديم تا مگر راهی را از درون روستا به درهای که به جبههی شمال
شرقی اين کوه میرفت، پيدا کنيم.
پس از گذر از کنار مسجد روستا، وارد جادهی خاکی در درهای مشهور به "ویدر" شديم که از کنار درختچههای زرشک و جوی آب به سمت شمال ادامه میيافت. جالبتر از هر چيز، وجود يک سد ساروجی در ابتدای اين جادهی خاکی بود که نشان از پيشينهی تاريخی اين منطقه میداد. به گفتهی اهالی، اين سد در زمان سلسلهی سلجوقيان در قرون 5 و 6 هجری شمسی بنا شده بود. به فاصلهی چند ده متر جلوتر از سد و در سمت راست جاده يک منبع آب بتنی نيز وجود داشت. قمقمهها را از آب سردی که از منبع سرريز میشد، پر کرديم.
آببندهايی به فاصلهی چند صد متر از هم روی رودخانهی جاری در اين دره
ساخته شده که هر از چندی در پس خيز جاده يکی از آنها ناگهان پيدا میشد: با
برکههای زلال در پشت آببندها و نيزارهايی در اطراف آن.
پس از پشت سر گذاشتن نزديک به 5 کيلومتر در درهی "وی در" به يک پرچين
نگهداری گوسفندان رسيديم. از آن نقطه دو دره، يکی در جهت شمال جدا میشد که
پهنتر از درهای بود که کمی به سمت غرب متمايل میشد. اهالی محل اين
تقاطع را "دهانهی برزگر"، درهی شمالی را "برزگر" و درهی سمت چپی را که
درختچههای زرشک در کنار جوی آبی در آن ادامه میيافت، "درب لاهون"
میناميدند. جادهی جيپرو در دهانهی برزگر تمام میشد. از مشخصههای اين
محل، چند درخت بيد مجنون است که روی نقطهی جدايش دو دره سايه افکندهاند.
از دهانهی برزگر، هيچ نمايی از قله برايمان قابل رويت نبود. درب لاهون از دو جنبه نسبت به درهی برزگر برتری داشت. نخست اينکه، مسير پاکوب کمرنگی در آن وجود داشت و مهمتر از آن، به سمت غرب متمايل میشد. بنابراين برای صعود يال شرقی ويليجيا، راهی درب لاهون شديم.
با آغاز کوهپيمايی، نم نم باران هم آغاز شد تا اينکه کمی جلوتر به يک دو
راهی ديگر رسيديم. درهی سمت راستی که به سوی شمال ادامه میيافت، "سنگ
سبز" نام داشت و درهی سمت چپی که بيشتر به سمت غرب منحرف میشد،
"اسماعيلآباد".
ديگر غروب فرا میرسيد و بايد جايی را برای برپايی چادرها پيدا میکرديم.
با وجود بارش باران و جويی که در آن حوالی جريان داشت، درههای
اسماعيلآباد و درب لاهون محل امنی برای شبمانی نبودند. بنابراين به "وی
در" بازگشتيم.
بهترين نقطه برای شبمانی روی تاج يکی از آببندها بود. باران کم کم قطع
شد. چادرها را بر پا کرديم و در کنار آرامش درختان بيد و صدای شر شر آب به
همراه رقص آتش و دلربايی ماه شامگاه پنجشنبه، 21 آبان را گذرانديم.
صبح روز جمعه به دو راهی دوم بازگشتيم. با توجه به نقشه، اسماعيل آباد بهترين و کوتاهترين مسير رسيدن به يال منتهی به وليجيا است. آن را ادامه میدهيم. درختچههای زرشک همچنان همراهيمان میکنند که به دو راهی سوم میرسيم. روی کوه مشرف به اين دو راهی، سنگی شبيه يک آدمک مشخص است. درهی سمت راست اين کوه، "دينوا" و درهی سمت چپ "رکهای اسماعيل آباد " نام دارد. باز درهی سمت چپی را پيش میگيريم. در اين دره ديگر آثاری از درختچههای زرشک نيست و جای آنها را درختچههای پر از تيغی میگيرند که بايد با حواس جمع از لابلای آنها گذر کرد. جوی آبی که از درهی "ویدر" در کنارمان بود، از چشمهای در درهی رکهای اسماعيلآباد سرچشمه میگيرد. بالای اين چشمه که میرسيم، يک مجموعهی نعلی شکلی از کوههای به هم چسبيده میبينيم که يال نرمی آن را به دو نيم تقسيم کرده و به آرامی به سمت قلهی وليجيا ارتفاع میگيرد و در انتها با يک گردهی سنگی به قله متصل میشود. بعد از حدود يک ساعت و ربع من، محمدها و احسان روی قلهی 3370 متری وليجيا میايستيم و سرود پيروزی را میخوانيم. از آن بالا، آبادی کروگان که از جمله روستاهای بخش جاسب است در سمت شمالغربی، شهر نراق در سوی جنوبغربی و قلههای برفخانه و پلنگآبی در افق شمالی و شمالشرقی ديده میشدند. همچنين در سمت جنوبشرقی يک يال سنگی که ريزشی هم به نظر میرسيد، قله را به مزرعه نهر طويل متصل میکرد. از آن بلندا به ايران بزرگ و کهن میباليم و احساس غروری به ما دست میدهد و پس از دقايقی چند با اميد به آيندهای نزديک که برای ثبت زيبايی ديگر بر قلهای ديگر فراز آييم، راه بازگشت را پيش میگيريم.
برگرفته از سایت : قلمرو کوهها ایران